سرنوشت پاساژ علاءالدین
به گفته برخی مغازهدارها خیلی از مالکان طبقه هفتم که به پاساژ روبهرو «پاساژ چهارسو» رفته بودند، به خاطر کسادی بازار دوباره به علاءالدین بازگشتهاند. اما هیچکس چیز بیشتری در مورد حکم و سرنوشت طبقه هفتم جنجالی علاءالدین نمیداند.
روزگاری، هر ساعتی که به پاساژ معروف حاج رضا میرفتید، مملو از جمعیتی بود که چند ساعتی از وقت یک روزخود را برای دیدن و انتخاب موبایل و تبلت گذاشته بودند تا در بزرگترین قطب موبایل ایران، گشتی بزنند. آنقدر شلوغ که گفته میشد در ساعت بیش از ١٠ هزار نفر در آن تردد داشتند. غیرممکن بود در راهروهای آن قدم بزنی و هر چند دقیقه یکبار تنه به تنه یک نفر نشوی. گشتی که هم فال است و هم تماشا. پاساژی با بیش از هزار و صد مغازه در ٩ طبقه (شش طبقه روی همکف و دو طبقه زیرزمین) که در برخی از آنها بیش از چند شریک مشغول به کارند.
اما امروز دیگر نه خبری از آن همه شور و هیجان مردم است و نه آن همه ازدحام. حالا در طبقه اول به زور ١٠، ٢٠ نفر در حال تردد هستند. مغازهها نیز تقریبا خالی از مشتری. بسیاری از مغازهدارهایی که تا دیروز به زور جوابت را میدادند، حالا دم در مغازههایشان ایستادهاند و به محض اینکه جلوی ویترینشان توقف میکنید، با اصرار به داخل مغازه دعوتتان میکنند تا بلکه مشتری شوی.
همین سه، چهار روز قبل بود که رییس دیوان عدالت اداری اعلام کرد، بعد از شش ماه از آغاز داستان علاءالدین و ساخت و ساز غیرمجاز آن، حکم تخریب طبقه هفتم این پاساژ که به شکلی غیرقانونی ساخته شده بود، رسما تایید شده و لازمالاجرا شده بود. بعد از آن هم ابوالفضل قناعتی، عضو هیات رییسه شورای شهر که از ابتدا به عنوان یکی از افرادی که این پرونده را با جدیت پیگیری میکرد، اعلام کرد که درست است که حکم تخریب یاد شده لازمالاجراست، ولی در عین حال این حکم باید در یک بازه زمانی دو تا سه ماهه اجرا شود. به همین دلیل حالا پاساژ علاءالدین و مغازهداران آنکه قبلا هم تجربه هجوم نیمهشب ماموران تخریب شهرداری را در ذهن دارند، بیشتر از آنکه هوش و حواسشان به مشتری و خرید و فروش موبایل و تبلت باشد، نگاهشان به در و راهروست تا کی ماموران دوباره عزم تخریب طبقه هفتم پاساژ را کنند.
این وضع در طبقات بالا بیشتر به چشم میخورد. طبقه ششم آخرین طبقه فعال پاساژ است. آخرین مقصد آسانسور کهنه پاساژ که حالا کمکم زوزهاش از اینهمه بالا و پایین رفتن درآمده و روزبهروز بیشتر میشود.
طبقه ششم، طبقه عمدهفروشهاست. اینجا موبایلها کارتنکارتن یا گونیگونی معامله میشوند. کمتر مغازهای تکفروشی دارد. تقریبا نیمی از مغازهها تعطیل هستند و کرکرههایشان پایین است. اینجا نقطه آخر پاساژ است. در آکاردئونی فلزی سیاهرنگ راهپله طبقه ششم به هفتم بسته است و راههای پله برقیهای منتهی به طبقه آخر هم با نردههای فلزی موقت بسته شده است. اما از همانجا هم وضعیت طبقه هفتم به خوبی قابل مشاهده است. چرا که در علاءالدین بخشی از مغازهها در هر طبقه دورتادور نرده بیضی مانندی ساخته شدهاند و به همین دلیل به راحتی از هر طبقه، میتوان مغازههای بالا را رصد کرد.
مغازههای طبقه هفتم، به همان شکلی که روزهای بعد از تخریب نصفه و نیمه شهرداری دیده بودم، دستنخورده باقی ماندهاند. با همان مغازههایی که برخی از آنها کرکرههایشان با تبر خرد شده و سقف کاذبی که از چندین جا خرد یا از جا کنده شده است. اما آنچه مسلم است هنوز هیچ اقدامی برای تخریب این طبقه آغاز نشده است. اما برخلاف روزهای اولی که حکم اولیه اجرا شده، حالا هیچ یک از مغازهدارها مایل به صحبت در مورد سرنوشت طبقه هفتم نیست. انگار همه با هم هماهنگ هستند. رضا، جوان ٢۵، ٢۶ سالهای که به همراه چند جوان دیگر در یکی از مغازههای طبقه ششم گوشی میفروشد و میخرد، وقتی کنجکاویام را در مورد طبقه هفتم میبیند، برای از سر باز کردنم گوشی تلفن را برمیدارد تا مثلا! شمارهای بگیرد و در همان حال میگوید: هیچ چیزی تغییر نکرده است. همه آواره شدهاند.
محمود یکی دیگر از مغازهدارهای طبقه ششم است که کمی بیشتر از رضا صحبت میکند: تعداد کمی از مالکان مغازههای طبقه هفتم پول خود را از علاءالدین گرفتهاند و بقیه هم پخش شدهاند داخل مغازههای دیگر.
یکی از نگهبانان پاساژ با همان لباسهای فرم مشکی رنگی که پشت آن لوگوی علاءالدین نقش بسته دایم در طبقه ششم بالا و پایین میرود. به هر کسی که مشکوک میشود کمی مکث و نگاهی به متهم میکند و از کنارش میگذرد یا جلو میرود و کنارش میایستد تا به حرفهایش با مغازهدارها گوش کند و سر از کارشان درآورد. دم یکی از همین مغازهها که میرسد با صاحب مغازه شروع به خوش و بش میکند و با لحنی شوخی – جدی میگوید: یادت باشه؛ این ماه حق و حقوق ما را ندادی…!
صاحب مغازه اما بدون اینکه سرش را از صفحه مونیتور کامپیوترش بلند کند در جوابش میگوید: در که نرفتم. میدم دیگه!
از یکی دیگر از مغازهدارها در مورد علت تعطیلی برخی مغازههای آن طبقه میپرسم وی در جوابم میگوید: هنوز قیمت گوشیها درنیامده. بازار متلاطم است و خیلیها ترجیح میدهند کرکره مغازهشان پایین باشد وکار نکنند.
بهترین گزینه برای حرف کشیدن در چنین شرایطی این است که آدم خودش را به کوچه علی چپ بزند. با همین شیوه و درحالی که خودم را به بیخبری زدهام از او میپرسم: بالا هم موبایلفروشی بوده است؟ دوستش به جای وی میگوید: آره ولی درش رو گل گرفتند. مهمترین دلیل خلوتی پاساژ، همین مساله است. از وقتی که آمدند و اینجا را بستند مشتریهای پاساژ به کمتر از یکپنجم رسید.
دوباره میپرسم: ولی من شنیدهام که حکم تخریبش صادر شده است. به یکباره مثل برق گرفتهها هر دو چشم به چشمم میدوزند و چند لحظهای نگاهم میکنند و دوباره مشغول کار خود میشوند. امیدوارند که من از رو بروم و آنجا را ترک کنم ولی وقتی که اصرار من را میبینند یکی از آنها میگوید: من که باورم نمیشود کسی حریف صاحب اینجا بشود.
آن سوی طبقه ششم دو فروشنده دیگر در حال صحبت با هم هستند. بحث شان در مورد همین حکم دیوان عدالت اداری است. یکی از آنها خطاب به دوستش میگوید: اگر فلانی درست و حسابی تو جلسه دادگاه حاضر میشد و طبق قول و قرارهایی که گذاشته شده بود حرکت میکرد، الان این حکم صادر نشده بود. دوستش اما انگار که نگرانی خاصی در مورد این حکم نداشته باشد در جواب وی میگوید: تو فکر میکنی میتونن ١٠٠، ١٢٠ مغازه را تخریب کنند؟ حاجی گفت نگران نباشید من درستش میکنم. مطمئن باشید که حتما قبلا با بالاترها «بسته» که خیالش راحت است.
اینها تمام چیزی است که در علاءالدین میشنوید. به گفته برخی مغازهدارها خیلی از مالکان طبقه هفتم که به پاساژ روبهرو «پاساژ چهارسو» رفته بودند، به خاطر کسادی بازار دوباره به علاءالدین بازگشتهاند. اما هیچکس چیز بیشتری در مورد حکم و سرنوشت طبقه هفتم جنجالی علاءالدین نمیداند.
مقصد بعدی دفترحاج رضا علاء الدین است. دفتری کوچک با دری که در راهرو بین طبقه همکف و اول باز میشود. قبل از اینکه در شیشهای دفتردار او را باز کنم مرد میانسال کت و شلواری چاقی از دفتر بیرون میآید و میپرسد: امر…؟
و وقتی متوجه میشود که برای مصاحبه با حاج رضا علاءالدین صاحب پاساژ آمدهام فقط دو جمله میگوید: نیستش. اگر هم بود صحبت نمیکرد و قبل از اینکه سوال بعدی را بپرسم به داخل برمیگردد و در را میبندد.
———————————————-
منبع: روزنامه اعتماد